نامه ای از آرش صادقی زندانی سیاسی، به مناسبت زادروز همسرش

«آرش صادقی» زندانی سیاسی محبوس دربند ۸ زندان اوین طی نامه ای به مناسبت زادروز همسرش نوشته ” عشق من؛ به فردایی بی اندیش که خوشبختی سهم تمام انسان‌هاست و لبخند بی تبصره بر لب تمام مردم این دیار نشسته است. آن روز که خیلی دور نیست، ما هم می‌توانیم تلخی امروز را از یاد ببریم و این زندان چه اندک است در برابر این رؤیای دست‌یافتنی که خوشبختی من و تو با خوشبختی تمام این مردم و آزادی ما با آزادی تمام مردم پیوند می‌خورد.”
 
به گزارش کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی، «آرش صادقی» پیش تر در صبح سه شنبه ۱۸ خرداد ماه ۱۳۹۵ جهت پرسش در خصوص احضاریه ای به دادسرای مقدس زندان اوین مراجعه کرد و پس از حضورش در این ارگان قضایی جهت سپری کردن محکومیت ۱۹ سال حبس بازداشت و به قرنطینه بند ۴ زندان اوین منتقل شد.
 
اودرنهایت پس از گذشت یک روز در قرنطینه زندان اوین در روز چهارشنبه ۱۹ خرداد ماه، به بند ۲ الف سپاه منتقل شد و پس از ساعاتی بازجویی و تذکر به بند ۸ این زندان منتقل شد.
 
این دانشجوی اخراجی کارشناسی ارشد فلسفه دانشگاه علامه و عضو شورای مرکزی انجمن اسلامی آن دانشگاه پس از انتخابات سال ۱۳۸۸ بازداشت و پس گذشت حدود یک سال و نیم جهت مرخصی به منزل بازگشت، اما پس از گذشت چند روز بدون ارائه هیچگونه احضار نامه ای برای بازداشت و یا تماس تلفنی از سوی ضابطین قضایی، مامورین امنیتی جهت بازداشت مجدد آرش در ساعت چهار صبح به منزل مسکونی آنها یورش برده، که همین مسئله منجر به حمله قلبی و فوت مادر آرش پس از گذشت چهار روز در بیمارستان شد.
 
«آرش صادقی» پس از آزادی مجددا در ۱۵شهریورماه ۱۳۹۳، از سوی «قرارگاه ثارالله اطلاعات سپاه» بازداشت و از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی «صلواتی» به تحمل ۱۵سال حبس محکوم شد و حکم صادره با اعمال ۴ سال حبس تعلیقی پیشین «آرش صادقی» “مربوط به باقیمانده حکم سال ۱۳۸۹ تا ۱۳۹۰ که از سوی قاضی «پیرعباس» صادر شده بود”، از سوی قاضی «ابوالقاسم صلواتی» به ۱۹ سال حبس افزایش یافت.
 
همچنین «گلرخ ایرایی ابراهیمی» همسر «آرش صادقی» نیز که به دلیل جراحی و وخامت حال جسمی، ناتوان از حضور در دادگاه، جهت دفاع آخر بود، به صورت غیابی در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی «صلواتی» مورد محاکمه قرار گرفت و به تحمل ۶ سال حبس محکوم شد.
 
«آرش صادقی» با فرا رسیدن زادروز همسرش نامه ای را منتشر کرده است که در اختیار “کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی” قرار گرفته و در پی می آید.
 
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم؛ لبانت به ظرافت شعر، چشمانت راز آتش، آغوشت امن‌ترین جای دنیا و عشقت نماد پیروزی ست، زمانی که به جنگ تقدیر می‌روم.
 
گل همیشه‌بهارم؛ مدتی است که دیوارهای سنگین زندان میان دست‌های من و تو فاصله انداخته‌اند و ناگزیر باید در این فاصله چشمم را به دوردست‌ها بدوزم و مرور کنم روزهای خوب و بدمان را. روزهای خوب آشنایی. دختری شبیه خودم؛ ایدئالیست؛ امیدوار تغییر جامعه معترض به همه مظاهر بی‌عدالتی؛ روزهای خوب، قرارهای روزانه؛ روزهای عاشقانه؛ زمانی که دوامی ندارد.
 
بازداشت؛ اتاق بازجویی؛ اجازه ملاقات سی‌ثانیه‌ای در اتاق بازجویی؛ چادری کریه؛ چشم‌بندی که روی پیشانی‌ات؛ آغوش گرم و زمزمه عاشقانه درهمان اتاق و بعد جمله معروفت: «تمام می‌شود عشقم؛ ظلم پایدار نیست».
 
زادروز تو که مهربانی‌ات گرمابخش وجود من است، بهانه‌ای این شد که با تمام وجود قلم‌به‌دست بگیرم و بنویسم از بغض‌ها، لبخندها، امیدها.
 
عشقم؛ دوست داشتم سقفی برایت مهیا کنم؛ زندگی که در آن هراس و واهمه‌ای نباشد؛ خلوتی عاشقانه داشته باشیم و برای ساختن فردایی که مطلوب ماست تلاش کنیم. اگر می‌توانستیم جز خودمان به زندگی دیگران فکر نکنیم و زمانی که لقمه‌ای دردهان می‌گذاریم دیگران را از یاد ببریم شاید رسیدن به این زندگی چندان سخت نبود. اگر می‌توانستیم در عین برخورداری از نعمت آزادی، در زندان بودن دوستانمان، یاران و انسان‌های بی‌گناه را از یاد ببریم، شاید امروز آسان‌تر زندگی را سپری می‌کردیم؛ اما تعریفی که من و تو از انسان بودن، انسانیت، سعادت و خوشبختی داشتیم و داریم به ما اجازه نداد تنها به خودمان فکر کنیم و دیگران را از یاد ببریم. آن روز که زندگی مشترکمان را آغاز کردیم، عهد بستیم که برای خوشبختی آحاد مردم در حد توانمان تلاش کنیم و به همه مظاهر ناراستی و تزویر معترض باشیم. تصمیم گرفتیم که دیگران را بر خود مقدم بدانیم و در این مسیر از مخاطرات پروا نکنیم.
 
زیبای من؛ زندان و زندانی شدن برای ما شاید چندان سخت نبود، حتی اگر بنا بود مجدد سال‌ها میان این دیوارهای آشنا سپری کنم و در عوض تو را آن‌سوی دیوارها ببینم اما آن‌هایی که منافع خود را در بستن دست و زبان مردم می‌بینند تو را نیز به حکمی سنگین محکوم کردند تا شاید به‌زعم خودشان عبرت دیگران باشد. بااین‌همه، من و تو ایستاده‌ایم و خواهیم ایستاد و این ایام را پست سر می‌گذاریم و روزی دوباره شادی و مهربانی را بین دست‌ها و قلب‌هایمان تقسیم خواهیم کرد.
 
عشق من؛ به فردایی بی اندیش که خوشبختی سهم تمام انسان‌هاست و لبخند بی تبصره بر لب تمام مردم این دیار نشسته است. آن روز که خیلی دور نیست، ما هم می‌توانیم تلخی امروز را از یاد ببریم و این زندان چه اندک است در برابر این رؤیای دست‌یافتنی که خوشبختی من و تو با خوشبختی تمام این مردم و آزادی ما با آزادی تمام مردم پیوند می‌خورد.
 
ای‌کاش عشق را زبان سخن بود. چقدر این روزها دلم برای نفس‌های خوش بوی تو تنگ است؛ برای عطر موها و عطر تنت.
 
عشق من؛ زادروزت زیباترین روز زندگی من است. متأسفم از این‌که امسال هم نمی‌توانم با جشنی هرچند کوچک این روز باشکوه را به خاطره‌ای زیبا برای تو بدل کنم. هیچ پاییز و زمستانی ماندنی نیست. من برای رسیدن به آرامش تنها به تکرار اسم تو بسنده می‌کنم.
 
«گلرخ عزیزم زادروزت خجسته»
 
آرش صادقی- بند هشت زندان اوین
 
 
 
 
 

بدون دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید

خروج از نسخه موبایل